حالت و کیفیت بی شهر. غربت. (یادداشت مؤلف) : کنون خود دلش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است. (ویس و رامین) ، بی صبری. (ناظم الاطباء). بی تابی. بی قراری: چو از بی طاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی. دل گرچه ز عذر پاک میکرد بی طاقتیش هلاک میکرد. نظامی. ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد. سعدی. از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان)
حالت و کیفیت بی شهر. غربت. (یادداشت مؤلف) : کنون خود دلْش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است. (ویس و رامین) ، بی صبری. (ناظم الاطباء). بی تابی. بی قراری: چو از بی طاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی. دل گرچه ز عذر پاک میکرد بی طاقتیش هلاک میکرد. نظامی. ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد. سعدی. از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان)
نادانی. بی عقلی. بی ادراکی، آنکه فاقد صفات نیک است. (فرهنگ فارسی معین) : یکی است با صفت و بی صفت بگوییمش نه چیز و چیز بگویش که مان چنین فرمود. ناصرخسرو. ، در اصطلاح تصوف (نقشبندیان) ، از خود بیخود شده و از خود رسته در حال سماع و جذبه و مانند آن است. (از رشحات کاشفی، نسخۀ خطی) : مدت 22 سال است که ما متابعت طریقۀ حضرت خواجه محمدعلی حکیم ترمذی می نماییم و ایشان بی صفت بوده اند و اگر کسی شناسدمی نیز این زمان بی صفتم. (انیس الطالبین ص 24)
نادانی. بی عقلی. بی ادراکی، آنکه فاقد صفات نیک است. (فرهنگ فارسی معین) : یکی است با صفت و بی صفت بگوییمش نه چیز و چیز بگویش که مان چنین فرمود. ناصرخسرو. ، در اصطلاح تصوف (نقشبندیان) ، از خود بیخود شده و از خود رسته در حال سماع و جذبه و مانند آن است. (از رشحات کاشفی، نسخۀ خطی) : مدت 22 سال است که ما متابعت طریقۀ حضرت خواجه محمدعلی حکیم ترمذی می نماییم و ایشان بی صفت بوده اند و اگر کسی شناسدمی نیز این زمان بی صفتم. (انیس الطالبین ص 24)